خلاصه اينكه تمام علل و اسباب -چه آنهايى كه براى انسان زيان دارند و چه آنهايى كه سود مى بخشند- همه و همه با اذن پروردگار سود و زيان مى رسانند.
درباره نجواهاى شيطانى دشمنان كه وسيله حزن و اندوه مومنان مى شود, مى فرمايد:
((انذما النذجوى من الشذيطان ليحزن الذذيأن آمنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله...))(3).
((جز اين نيست كه نجوا از شيطان است تا مومنان را محزون كند, حال آنكه جز به اذن خداوند, ضرر و زيانى به ايشان نمى رساند...)).
البته هر نجوايى از شيطان نيست. چنانكه از آيه قبل استفاده مى شود, نجوا بر دو قسم است: يكى در راه گناه و دشمنى و نافرمانى پيامبر و ديگرى نجوا در راه نيكى و تقوا. قسم اول, منحصرا شيطانى است و قسم دوم, منحصرا رحمانى است. اينكه در آيه, نجوا را منحصرا شيطانى معرفى كرده, منظور قسم اول است.
تاثير معجزه نيز به اذن خدا است
كارى كه پيامبران به عنوان معجزه و امر خارق العاده اى انجام مى دهند, نيز به اذن پروردگار است. درست است كه طبق مبانى دينى, انبيا از قوه اى برخوردارند كه به وسيله آن, تصرف در طبيعت مى كنند و كارهايى عجيب انجام مى دهند كه انسانهاى عادى از انجام آنها عجز دارند, ولى آنها نيز همچون ساير علل و اسباب, تا ماذون نباشند, كارى انجام نمى دهند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
((...و ما كان لرسول ان ياتى بآيه الا باذن الله...))(4).
((...هيچ فرستاده اى را نرسد كه بدون اذن خداوند, آيت و معجزه اى بياورد...)).
از اين آيه استفاده مى شود كه همان طورى كه موجودات عالم هستى -چه در نظام طولى و چه در نظام عرضى- از قوه اى برخوردارند كه به وسيله آن در آثار و معلولات خود اثر مى بخشند, نفوس مطهر و مقدس فرستادگان و بندگان مقرب خداوند نيز, از خاصيت تاثير برخوردارند و صد البته كه هيچ تاثيرى در هيچ يك از موجودات, خارج از حيطه اذن خداوند نمى تواند باشد, بلكه موجود موثر -هر چند ماذون در تاثير است- ولى باز هم تاثيرش مستند به اذن است, نه اينكه بدون استناد به اذن و با استقلال از آن, اثربخشى كند. وانگهى از آيات استفاده مى شود كه نه تنها تاثير قوا مستند به اذن خداوند است, بلكه اين اذن بايد همراه با امر پروردگار باشد, چنانكه در ذيل آيه فوق مى فرمايد:
((...فاذا جا امر الله قضى بالحق و خسر هنالإ المبطلون))(5).
((...همين كه امر خداوند آمد, به حق داورى مى شود و آنجا اهل باطل, زيان خواهند ديد)).
پس تاثير نفوس, بدون اذن و امر خداوند, ممكن نيست.
همسانى معجزه و ساير پديده ها
تا اينجا معلوم شد كه معجزه نيز مانند ساير پديده ها مستند به علت است و همان طورى كه علل و اسباب طبيعى و ارادى, غير اختيارى و اختيارى, تاثيراتى دارند كه مستقل از اذن و مشيت و فرمان خداوند نيستند, نفوس انبيا و اوليا نيز تاثيراتى دارند كه آنها هم مستقل از اذن و مشيت و فرمان حق نمى توانند باشند. پس معلوم شد كه كل نظام هستى با نظام عليت و معلوليت, مى چرخد و هيچ پديده اى نيست كه مولود صدفه و اتفاق باشد. ما صدفه و اتفاق را هم در ناحيه علت فاعلى مردود و موهوم مى دانيم و هم در ناحيه علت غائى. هر چند اولى كمتر مورد اعتناست; ولى دومى به طور جدى, مورد اعتناى ماترياليستهاست.
اشكال اين نيست كه كسى معجزه را پديده اتفاقى بداند. چرا كه معجزه, هم علت فاعلى دارد و هم علت غايى. علت فاعلى آن, قوه اى است كه در نفوس اوليا و انبياست و به وسيله آن, در عالم طبيعت, تاثير مى كند, و علت غائى آن, احقاق حق و ابطال باطل است. چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:
((كتب الله لاغلبنذ انا و رسلى أ...))(6).
((خداوند مقرر فرموده است كه من و فرستادگانم به طور حتم پيروز مى شويم...)).
اگر نبود هدف والاى پيروزى حق بر باطل و پيروزى ايمان بر كفر, لزومى نداشت كه به نفوس مطهر انبيا قوه اى داده شود كه بتوانند در عالم طبيعت تصرف كنند.
يك نمونه
اميرالمومنين(ع) مى فرمايد:
بزرگان قريش نزد پيامبر خدا(ص) آمدند و گفتند: تو ادعاى بزرگى مى كنى. تاكنون هيچ يك از خاندان تو چنين ادعايى نكرده اند. اگر آنچه را مى خواهيم, انجام دهى, يقين مى كنيم كه تو فرستاده خدايى و گرنه, جادوگر و دروغگويى. از تو مى خواهيم كه اين درخت را فراخوانى تا با شاخ و برگ و ريشه نزد تو آيد. پيامبر خدا آنها را متوجه قدرت خداوند كرد و از آنها خواست كه در صورت تحقق چنين امرى ايمان بياورند. هر چند مى دانست كه ايمان نمىآورند و به آنها گوشزد كرد كه در ميان آنها كسانى هستند كه در چاه افكنده مى شوند -مانند عتبه و شيبه پسران ربيعه و اميه, پسر عبد شمس و ابوجهل و چند تن ديگر كه در جنگ بدر كشته شدند و اجساد خبيث آنها را به چاه افكندند- و كسى هست كه به جمعآورى لشكر مى پردازد -يعنى ابوسفيان كه جنگ خندق را به راه انداخت- در عين حال, درخت را مخاطب ساخت و فرمود:
((يا ايذتها الشذجره ان كنت تومنيأن بالله و اليوم الاذخر و تعلمين انى أ رسول الله فانقلعى أ بعروقإ حتى تقفى أ بين يدىذ باذن الله))(7).
((اى درخت, اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارى و مى دانى كه من پيامبر خدايم, با ريشه هاى خود از جاى حركت كن تا به اذن خداوند, در برابر من به ايستى)).
اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((سوگند به خدائى كه او را به حق برگزيد كه ريشه هاى درخت از زمين كنده شد و در حالى كه بانگى شديد داشت و همچون پرندگان بال مى زد, نزد پيامبر آمد و شاخه برترين خود را بر او گسترد و يكى از شاخه هايش را بر دوش من افكند و من در جانب راست آن بزرگوار قرار داشتم)).
ولى اين معجزه آشكار, اسباب تنبه آنها نشد; بلكه از روى برترىجويى و استكبار, تقاضا كردند كه درخت بايد دو نيم شود. نيمى نزد پيامبر خدا باشد و نيمى به جاى خود باز گردد.
دوباره حضرت دستور داد كه درخت, مطابق خواسته آنها دو نيم گردد. اين خواسته عجيب هم تحقق يافت و آن نيمى كه نزد آن بزرگوار آمده بود, چنان بود كه مى خواست به حضرتش بپيچد.
بازهم از روى كفر و سركشى و كوردلى از پيامبر خدا خواستند كه به آن نيمى كه مى خواست به حضرتش بپيچد, دستور دهد كه به جاى خود برگردد و به نيم ديگر ملحق شود و آنگونه گردد كه اول بود. حضرت به درخت دستور داد و چنان شد كه آنها خواسته بودند.
اميرالمومنين(ع) مى فرمايد, گفتم:
((لا اله الا الله, فانى أ اول مومن بإ يا رسول الله و اوذل من اقرذ بانذ الشذجره فعلت ما فعلت بامر الله تعالى تصديأقا بنبوذتإ و اجلالا لكلمتإ))(8).
((خدائى جز معبود يكتا نيست. من اول كسى هستم, اى فرستاده خدا كه به تو ايمان مىآورم و اول كسى هستم كه اقرار مى كنم كه درخت آنچه كرد, به فرمان خدا و به خاطر تصديق به پيامبرى تو و بزرگداشت كلمه تو بود)).
اما آن كوردلان واكنش منفى نشان دادند و گفتند:
((بل ساحرٌ كذابٌ, عجيأب السحر, خفيأفٌ فيأه و هل يصدقإ فى أ امرإ الا مثل هذا(9).
((بلكه ساحرى است دروغگو كه سحرى عجيب دارد و در كار خويش سبك است و چه كسى جز او -يعنى على(ع)- تو را در كارت تصديق مى كند؟!)).
در اينجا قوه والاى نفس نبوى, درخت را با همه ريشه ها و شاخ و برگها حركت مى دهد و به حضور پيامبر خدا مىآورد. سپس بدون اره و تيشه, آن را نصف مى كند, نصفى را به جاى اول برمى گرداند و نصف ديگر را آن چنان به پيامبر نزديكش مى كند كه مى خواهد شاخ و برگش را به او بپيچد و باز اين نصف را به نصف ديگر ملحق مى كند و اجزا -مثل قبل- به هم التيام مى يابند, بدون اينكه از اسباب ظاهرى استفاده شود.
پس قوه والاى نفس نبوى نيز علتى است همانند ساير علل و آن هم نه در عرض آنها, بلكه در طول آنها و آن هم نه در مرتبه مادون آنها, بلكه در مرتبه مافوق آن ها; چرا كه اگر در عرض آنها باشد, محتمل است كه دستخوش تزاحم و تصادم آنها گردد و خنثى شود و اگر در طول و مادون آنها باشد, محتمل است كه مغلوب گردد; حال آنكه با استفاده از آيه شريفه, گفتيم كه خداوند مقرر داشته است كه خود و رسولانش غالب گردند.
وجوه اشتراك و افتراق
در اينجا ما با سه نوع از اسباب و علل و عوامل سروكار داريم:
1 - علل و اسباب معجزه كه اينها غايت خير دارند.
2 - علل و اسباب سحر كه ساحران انگيزه و داعى خير ندارند.
3 - علل و اسباب عادى كه بالذات, خير و بالعرض, شايد كه شر باشند. يعنى خيربودن آنها حقيقى و شربودن آنها نسبى و اضافى است. هرچند ممكن است هم خير حقيقى باشند و هم خير نسبى و اضافى.
ميان اين اقسام, هم وجوه اشتراك است, هم وجوه افتراق.
اما وجوه اشتراك آنها يكى اين است كه هيچ كدام خارج از قانون عليت نيستند و ديگرى اين كه همه آنها وابسته به اذن خدايند و سومى اينكه تا امر و اراده خدا نباشد, هيچ يك از اسباب, موثر نخواهند بود.
از سبب سازيش من سودائيم
وز سبب سوزيش سوفسطائيم
هر كس ديدى غير از اين داشته باشد, مشرك است; هرچند كه شرك او شرك خفى باشد. آرى:
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى
نبرد رگى تا نخواهد خداى
و اما وجوه افتراق آنها اين است كه: هرچند معجزه و سحر و امور عادى, همه و همه منوطند به اذن و امر خداوند, ولى معجزه و كرامت, از ضامن اجراى قوى و محتومى برخوردار است كه بقيه چنين نيستند. سحر به وسيله سحرى ديگر ابطال پذير است و امور عادى, تحت تاثير عوامل مزاحم و به خاطر حضور موانع, قابل بازگشتند, ولى معجزات و كرامات نه قابل ابطالند و نه قابل بازگشت.
خداوند پيشاپيش به اراده قطعى خويش پيروزى خود و فرستادگانش را تضمين كرده و با وعده حتمى و محقق الوقوع ((كتب الله لاغلبنذ انا و رسلى أ...))(10) دلهاى مومنان را شاد و دلهاى مخالفان را ترسان و مضطرب ساخته است و اين, وعده اى است تخلف ناپذير و اراده اى است محقق الوقوع و قطعى.
درباره مستجاب بودن دعاى بندگان و آنهايى كه واقعا طوق بندگى به گردند دارند, فرموده است:
((واذا سالإ عبادى عنى أ فانى أ قريأبٌ اجيب دعوه الداع اسذا دعان...))(11).
((هنگامى كه بندگان من درباره من از تو سوال كنند, به آنها بگو كه من نزديكم و دعاى نيايشگر را -هر زمانى كه مرا بخواند- پاسخ مى گويم)).
معلوم مى شود هيچ چيزى نمى تواند مانع رسيدن تير دعا به هدف اجابت گردد.
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
دعاى نيم شبى دفع صد بلا بكند
آرى رژيم غذايى و داروها و معالجات پزشكى ممكن است به وسيله عوامل مزاحم و به وسيله موانع, بى اثر گردد. ولى اگر دعا واقعا دعا باشد, هيچ مانع و مزاحمى نمى تواند تاثير آن را خنثى يا كند سازد.
پس بايد گفت: معجزه به سببى غير مغلوب وابسته است. كرامات و ادعيه مستجاب نيز چنينند. ولى سحر و جادو و امور عادى چنين نيستند. اسباب آنها ممكن است با اسبابى ديگر در نظام عرضى يا طولى مغلوب شوند و بى اثر بمانند. چنانكه آتش نمروديان ابراهيم را نسوزانيد و نيروى سپاهيان شرك در جنگ بدر با همه ساز و برگى كه داشتند, آسيبى به سپاهيان اندك و بى ساز و برگ مسلمانان نرسانيد و كارد ابراهيم -كه مى خواست به فرمان خدا اسماعيل را ذبح كند- گلوى اسماعيل را نبريد.
به لحاظ مبدا فاعلى نيز ميان معجزات و كرامات و سحر و جادو و امور عادى فرق است. معجزات و كرامات به نفوس مطهر و مقدس انبيا و اوليا مرتبطند. هرچند همه پديده ها در نهايت به اذن و امر خدا باز مى گردد.
به علاوه معجزه گر داعى خير دارد و ساحر انگيزه شر. پس بر حسب غايت نيز با هم متفاوتند.
1ـ يونس: 3.
2ـ ابراهيم: 25.
3ـ المجادله: 10.
4ـ غافر : 78.
5ـ غافر: 78.
6ـ المجادله: 21.
7ـ نهج البلاغه: خطبه192.
8ـ همان.
9ـ همان. اين ماجراى آموزنده را اميرالمومنين(ع) در بخشى از خطبه 192 نقل كرده است.
10ـ المجادله: 21.
11ـ البقره: 186.
نظرات شما عزیزان: